عشق اول،عشق آخر
| ||
تلخ است که لبریز حقایق شده است [ شنبه 91/7/8 ] [ 8:17 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم تو شدی همسر اغیارو من از یار و دیار گشتم آواره و ترک سرو همسر کردم زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی که من از خار و خس بادیه بستر کردم در و دیوار به حال دل من زار گریست هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم درغمت داغ پدردیدم وچون در یتیم اشکریزان هوس دامن مادر کردم اشک ازآویزه ی گوش تو حکایت می کرد پند ازاین گوش پذیرفتم ازآن درکردم پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی که من این گوش ز فریادو فغان کر کردم ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم {27 شهریور سالروز گرامیداشت استاد شهریار} [ دوشنبه 91/6/27 ] [ 11:51 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشنهای زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانیت کنند یوسف، به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانیت کنند ای گل گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند... فاضل نظری [ دوشنبه 91/6/27 ] [ 12:45 صبح ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
با درودی به خانه می آیی و با بدرودی خانه را ترک می گویی ای سازنده! لحظه ی ِ عمر ِ من به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست: این آن لحظه ی ِ واقعی ست که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد. نوسانی در لنگر ساعت است که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد. گامی است پیش از گامی دیگر که جاده را بیدار می کند. تداومی است که زمان مرا می سازد لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند. [ جمعه 91/5/27 ] [ 1:24 صبح ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
دوست داشتن را نمی نویسند اگر بنویسی اش تمام میشود از دلت به وبلاگت،از دلت به دفترت میریزد و دلت را خالی میکند دوست داشتن را نمی نویسند ثابت میکنند
[ سه شنبه 91/5/17 ] [ 9:47 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
آواز عاشقانه ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 12:21 صبح ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
دلم برای تو که نه......... ولی برای روزهای باهم بودنمان تنگ شده برای تو که نه..... ولی برای مواظب خودت باش شنیدن تنگ شده برای تو که نه..... ولی برای دلی که نگرانم میشد تنگ شده... راستش........ برای اینها که نه.......... دلم برای خودت تنگ شده..........
[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 12:35 صبح ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |