عشق اول،عشق آخر
| ||
این روزها هی بالا می آورم فکر کنم خام بود تمام حرفهایی که به خوردم دادی [ سه شنبه 91/2/19 ] [ 12:40 صبح ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
باید امشب بروم باید امشب چمدانی را که به اندازه پیرآهن تنهایی من جا دارد بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی یداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند [ یکشنبه 91/2/17 ] [ 11:19 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
صبر کن سهراب!!!!! گفته بودی قایقی خواهم ساخت دور خواهم شد از این خاک غریب قایقت جا دارد؟؟؟؟ من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم. [ جمعه 91/2/15 ] [ 10:25 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ، ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب تماشایی است پیچ تاب آتش ها خوشا بر من که پیچ وتاب آتش راتماشا میکنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب تمام سایه ها را می کشم در راندن مهتاب حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه یی تنها چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب [ چهارشنبه 91/2/13 ] [ 11:7 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
نمی نویسم ... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی .
حرف نمی زنم ... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی . نگاهت نمی کنم ... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی . صدایت نمی زنم... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است . فقط می خندم ... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام [ دوشنبه 91/2/11 ] [ 11:5 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
میخواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم...... دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمیشود کمی نزدیکتر بیا میخواهم با تو بودنرا حس کنم [ دوشنبه 91/2/11 ] [ 11:3 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |