پيام
+
از باغ مي برند چراغانيت کنند
تا کاج جشنهاي زمستانيت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهاي تار
تنها به اين بهانه که بارانيت کنند
يوسف، به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زندانيت کنند
اي گل گمان نکن به شب جشن مي روي
شايد به خاک مرده اي ارزانيت کنند
يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطانيت کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست که قربانيت کنند...
گروه جرقه ايراني
91/9/14