عشق اول،عشق آخر
| ||
شهد است ولی شرنگ در چشمانت آمیزه صلح و جنگ در چشمانت تکثیر تحیر است کارش شب و روز آیینه رنگ رنگ در چشمانت پاییز ولی بهار در چشمانت سرشاری آبشار در چشمانت فرمان به سکوت میدهی یا فریاد آرامش بیقرار در چشمانت ماییم و غمی دوباره در چشمانت شبهای پر از ستاره در چشمانت باید بچشد عذاب زیبایی را چشمی که کند نظاره در چشمانت من بودم و شعر ناب در چشمانت یک قونیه آفتاب در چشمانت هستی به مدار شمس در سکر سماء با مولوی شراب در چشمانت ماییم و امید و بیم در چشمانت فوجی همه یاکریم در چشمانت شرمنده پاسخیم اگر میپرسی ناخوانده چه میکنیم در چشمانت ماییم و تبی تپنده در چشمانت زیبا شدن پرنده در چشمانت روز و شبشان پلک زدنهای شماست این منتظران خنده در چشمانت ماییم و شب امید در چشمانت صبحی همه صبح عید در چشمانت یک پلک،توجه تو کافیست که دل صد بار شود شهید در چشمانت شب بودم و چاره بود در چشمانت دریای ستاره بود در چشمانت برخورد نگاهمان در آن صبح غریب میلاد دوباره بود در چشمانت ماییم و سماء دیده در چشمانت صحرا صحرا دویده در چشمانت آیینه عاقبت به خیر نظرند جان های به لب رسیده در چشمانت ماییم و تب حضور در چشمانت آیات زلال نور در چشمانت می آیی و جان به واژه ها می بخشی با محشر شعر و شور در چشمانت
دیریست من و قرار در چشمانت زیبا شدن بهار در چشمانت وقت است به جلوه حقیقت برسد افسانه انتظار در چشمانت ماییم و بهار تازه در چشمانت تعطیلی بی اجازه در چشمانت آمیزه آب و آتش است این دریا توفان گل و گذاره در چشمانت اشراق غمی شهید در چشمانت سرمستی با یزید در چشمانت تحریر دوباره فصوص الحکم است عرفان ابوسعید در چشمانت
گه زود خبر و گاه دیریم از هم گه یکدل و گاه خرده گیریم از هم بیهوده فتاده ایم در دام گریز ما داغ و دلیم و ناگزیریم از هم مهتابی و با ستاره برمی گردی هنگام،به یک اشاره برمی گردی تو کفتر آشنای این بام و دری هرجا بروی دوباره برمی گردی آن چشم پر از ستاره برمی گردد آن سینه پاره پاره برمیگردد رفتست ولی به چشم خود می بینم یک روز دلم دوباره برمی گردد آشفته و بیقرار باشد باشد یکپارچه انتظار باشد باشد این آینه را که جز تو پیدایش نیست خواهی که پر از غبار باشد باشد [ دوشنبه 94/3/18 ] [ 7:22 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |